وی همچنین با سریالهایی چون پول کثیف، سالهای مشروطه، تاوان، دارا و ندار، به کجا چنین شتابان، عملیات 125، مختارنامه و... شناخته میشود.
رویگری در این گفتوگو از حال و هوای این روزهایش ما را باخبر کرده است. از اینکه دلش برای سینما و تلویزیون تنگ شده و میخواهد با نقشی خوب به آن برگردد.
همچنین فیلمنامهای به نام «فانوسهای رنگی» نوشته که میخواهد با تصویر شدن روشن شود. سری هم زده است به کودکی و محله قدیمی زندگیاش و حرفهای دیگری زده که شما را به خواندنش دعوت میکنیم:
آخرین تصویر شما در تلویزیون به حضور افتخاریتان در سریال «تنهایی لیلا» برمیگردد. حتما خوانندگان میخواهند بدانند رضا رویگری این روزها چه میکند؟
بعد از سکته مغزی دست و پایم از نظر حرکتی دچار مشکل شده است. اما خدا را شکر رو به بهبودی است و مراحل درمان آن در حال انجام. این روزها بیشتر در خانه هستم.
دلتان برای سینما و تلویزیون تنگ نشده است؟
بله خیلی، اما خب دوست دارم کار خوبی پیشنهاد شود و دوباره بازی کنم.
بحران مخاطب یکی از مسائل فعلی تلویزیون است. گرایش مخاطبان ایرانی به سمت سریالهای خارجی و تماشای شبکههای ماهوارهای یعنی این که آنها خیلی خوب عمل کردهاند یا ما از رقابت با آنها بازماندهایم؟
به نظرم هر دو دلیل درست است. به هر حال آنها با استفاده از یکسری ترفندها کارهای جذاب میسازند و ما هم گاهی از این رقابت باز میمانیم.
اما تلویزیون ثابت کرده است وقتی سریال خوبی ساخته و پخش شود، همیشه بیننده خواهد داشت. مثلا مختارنامه هنوز هم بعد از چند سال اگر دوباره بازپخش شود همان میزان بیننده یا حتی بینندگان بیشتری را جذب میکند.
خودتان چقدر اهل تماشای تلویزیون هستید؟ آخرین سریالی که دیدید چه بود؟
گاهی برنامههای آن را دنبال میکنم. «مختارنامه» را در بازپخش دیدم.
انگار مختارنامه را از کارهای شاخص کارنامه کاریتان میدانید. برعکسش چطور؟ فیلم و سریالی بازی کردهاید که از حضور در آن پشیمان باشید؟
بله بسیار.
میتوان نام برد؟
نه شاید به سازندهاش بربخورد!
نقطه عطف دوران بازیگری خود را کدام اثر یا نقش میدانید؟
بوتیک.
چرا؟
بعد از چند سال ممنوعالکار بودن در این فیلم سینمایی بازی کردم و به نوعی برگشت دوباره من به دنیای سینما و حرکت دوباره بود. مختارنامه در تلویزیون و شاهگوش در شبکه نمایش خانگی را هم بسیار دوست دارم.
نسل قدیمی بازیگری با نسل جدید آن از نظر آرمانها و اهداف چه تفاوتهایی دارد؟
ما آن زمان نمیدانستیم کلوزآپ چیست و بحث مالی و دستمزدهای بالا مثل امروز برایمان مطرح نبود. بیشتر به نقش، ویژگیها و تاثیرگذاری آن فکر میکردیم.
آشنایی با مسائل فنی و تکنیکی مثل کلوزآپ که خیلی خوب است!
نه، منظورم شناخت نمای درشت و آشنایی با مسائل تکنیکی نیست. این نکات را هر بازیگری بعد از بازی در یک یا دو کار میفهمد.
اما این که بخواهد شرط بگذارد که فلان بازیگر باید نقش مقابل من را بازی کند یا در این سکانس حتما از من نمای درشت بگیرید، اتفاق خوبی نیست و قدیمترها در مرام ما نبود.
وقتی وارد سینما و تلویزیون شدید به شهرت فکر میکردید؟
اصلا فکر نمیکردم به جایی برسم که بتوانم به شهرت فکر کنم. اما درست مثل رستورانی که غذای خوبی به مردم عرضه میکند و کارش به اصطلاح میگیرد، بازیگر هم میتواند با بازی خوب خود اسمی برای خود دست و پا کند و به شهرت یا بهتر از آن محبوبیت برسد.
اساسا شهرت زود بهدست میآید و زود هم از بین میرود، اما محبوبیت دیر میآید و ماندنی است.
مردم شما را بیشتر با کدام نقش میشناسند؟
کیان سریال مختارنامه برایشان آشناتر است.
هیچوقت در بازیگری الگو داشتهاید؟
الگوی مشخصی نه. اما همیشه بهطور کلی به جنس بازی بازیگران خوب ایرانی و خارجی توجه میکردم و از آنها میآموختم.
در زندگیتان چطور؟ الگو داشته یا دارید؟
در هر دورهای بله. اخلاق و رفتار در زندگی و بازی خوب در کار الگوی من بوده است.
به چیزی یا کسی غبطه خوردهاید؟
بله. بارها دلم خواسته بعضی نقشها را بازی کنم که فرصت آن فراهم نشده است.
منظورتان نقشهایی در کلیشه ذهنی است یا مصداقهایی که از همکاران خود دیدید؟
هر دو. مثلا خواستهام که نقش فلان بازیگر را بازی کنم.
مثال هم میزنید؟
جواب دادن به این سوال خیلی سخت است (با خنده).
بگذریم. کدام بازیگر ایرانی را دوست دارید؟
در نویسندگی، کارگردانی و بازیگری رضا عطاران.
از میان هم نسلهایتان چطور؟
مرحوم خسرو شکیبایی. بسیار او را قبول داشتم.
همبازی هم بودید؟
بله.
چه خاطرهای از او در ذهنتان نقش بسته است؟
در سریال «خورشید در خاک» اسب روی پایم افتاد و پایم شکست و من را به بیمارستان منتقل کردند. حتی مدتی بعد از آن هم خانهنشین شدم.
خسرو شکیبایی در بیمارستان همراهم بود و پزشک از او میخواست که پایم را جلو نگه دارد تا عصب آن قطع نشود.
من میدیدم که گاهی میرود و با چشمان قرمز برمیگردد. او برای وضعیت من گریه میکرد و من این مهربانی و تصویر را هیچوقت یادم نمیرود.
دهه ششم زندگی چه حال و هوایی دارد؟
قبل از بیماری بهتر بود. اما بهطور کلی سن پختگی است. لطف مردم و تجربه ارتباط هر روزه با آنها بسیار لذتبخش است. حضور خانواده در کنارم هم آرامشبخش است.
بزرگترین دارایی زندگیتان را چه میدانید؟
بدون اغراق محبت مردم.
بهترین دوست شما کیست؟
همسرم.
کتاب تاثیرگذاری خواندهاید؟
بله، راز شاد زیستن به من انرژی مثبتی داد.
بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران از نظر شما؟
انتخاب یکی از آنها واقعا سخت است.
نقدی به خودتان شنیدهاید که آن را وارد بدانید؟
بله، بسیار پیش آمده است.
خودتان را هم نقد کردهاید؟
هم نقد کردهام، هم سرزنش.
چرا سرزنش؟
میتوانستم راهی را که در بازی و زندگی آمدم درستتر طی و نقشهای بهتری ایفا کنم.
اگر به دوران جوانی بازگردید باز هم مسیر بازیگری و هنر را انتخاب میکنید؟
بله، منهای بیوفاییهایش که آدم را بسیار آزار میدهد. سینما بیرحم است. من نزدیک به 50 سال است که در هنر فعالیت میکنم.
گرچه همکارانم این روزها تماس میگیرند و سر میزنند و حالم را میپرسند، اما خبری از مسئولان نیست. چند ماه دیگر هم دهه فجر میشود و دوباره سرود انقلاب را با صدای من پخش میکنند!
حرف از موسیقی شد. شما خوانندگی را هم تجربه و حتی تعدادی آلبوم هم روانه بازار موسیقی کردید. چرا این حوزه را مثل بازیگری جدی نگرفتید؟
نمیدانم شاید، چون زیاد جدیاش نگرفتم حالا نمیتوانم خوب بخوانم (با خنده).
شاید هم به فعالیت تخصصی در هر حوزهای معتقدید. بازیگران زیادی هستند که به خوانندگی هم سرک کشیدهاند و خوانندگانی که به عالم بازیگری وارد شدند. این روزها فوتبالیستها هم هنرمند میشوند.
کمکم کلهپزها هم وارد این حرفه میشوند.
این رفت و آمدها را چطور ارزیابی میکنید؟
خب وقتی حرفهای تخصصی دنبال نشود به جایی نمیرسد.
به نظر خودتان چرا سرود «ایران ایران» با صدای شما به اصطلاح گل کرد؟
چون هم در مقطع خاصی پخش میشد و هم اینکه برای اولینبار بود مردم سرودی با این فضا و شرایط میشنیدند.
چه خاطرهای را با این سرود به یاد میآورید؟
این که سرود تاریخ مصرف ندارد، اما خوانندهاش دارد.
به نظرم هنرمندان به خاطر سبک زندگی و همیشه دیدهشدنشان زودرنج و حساستر از بقیه مردم هستند.
بله. البته این حساسیت و زودرنجی فقط مختص هنرمندان نیست. یک ورزشکار و یک سیاستمدار هم میخواهد که همیشه نامش بماند و فراموش نشود.
دلخوشیتان چیست؟
فیلمنامهای که به نام «فانوسهای رنگی» نوشتهام، اما متاسفانه سرمایهگذاری نیست که آن را بسازد.
داستان آن چیست؟
متنی نوستالوژیک است و به کودکی فلشبک میزند.
اصالتا اهل کجا هستید؟
هفت پشت تجریشی (با خنده).
به محله کودکیتان سر میزنید؟
بله، خیلی زیاد. من عاشق آن محله هستم. بخصوص حال و هوای آن در ماه محرم و دستهها و هیاتهای عزاداریاش را بسیار دوست دارم.
حتما تغییرات آن را نسبت به گذشته حس میکنید؟
بله، تجریش مثل پیرزنی شده است که بزک کرده، اما جوانی و شادابی قبل را ندارد.
نام معلم کلاس اولتان را به یاد میآورید؟
متاسفانه نه. خیلی سال از آن مقطع گذشته است. ضمن این که من معلمان زیادی داشتم.
چرا؟
چون هر سال رفوزه میشدم (با خنده).
پس شاگرد زرنگ کلاس نبودید؟
باهوش بودم، اما بازیگوشی میکردم. چندان حوصله درس خواندن نداشتم.